سه برادر به فاصلهی چهار ماه از هم به شهادت رسیدند! فقط چهار ماه لازم بود تا مادر و پدری را به آزمونی بزرگ الهی وارد کند! به صبری بی پایان و غمی جانکاه
شاید در میان دوستان و آشنایان خانوادههای شهدا را دیده ایم. مادری که با وجود اولاد صالح، هر وقت از تنها فرزند شهیدش یاد میکند چشمانش بارانی میشود. پدری که هر روز به یاد پسرش زیارت عاشورا میخواند! اینها را دیده ایم، اما شاید کمتر اتفاق افتاده که پدر و مادری را دیده باشیم که سه فرزند رشید و صالحش را در راه اسلام و انقلاب هدیه کرده و خم به ابرو نیاورده باشد!
مادر شهیدان تبریزی
من سه شهید، یعقوب و رضا و محمد آذرآبادی داده ام. من الحمدالله افتخار میکنم و خدا لطف کرده است که سه رزمنده و سه فرزندم را شهید داده ام ویکی هم که کوچک است ان شاءالله خواهد رفت و اگر جنگ هم تمام شد در جای دیگری مشغول خدمت به اسلام وکشورمی شود... " اینها را در شاهنامه ننوشته اند حرف دل مادری است که سه فرزند را بزرگ کرده، با اسلام و قرآن آشنایشان کرده و در راه همان اسلام و قرآن هدیه شان کرده... مادری که حتی در حسرت جنازهی فرزندانش دست به گلایه و شکوه بر نداشت! ابراهیم وار اسماعیل هایش را به مسلخ فرستاد...
یعقوب، رضا و محمد سه برادری بودند که به فاصله جهار ماه رخت شهادت به تن کردند!
(فرزندانم یکی از دیگری با ایمانتر بودند، ذرهای از آنها نرنجیده ام، خیلی به من محبت داشتند. فرزند بزرگم یعقوب در ۲۴ سالگی و رضا در ۲۲ سالگی و محمد هم در ۱۷ سالگی به شهادت رسیدند. درطول ۴ ماه فاصله عملیات والفجر ۴ تا خیبر سه فرزندم به آرزویشان که شهادت بود رسیدند. محمد آذرآبادی در عملیات والفجر ۴ و رضا که معلم بود درعملیات خیبر و یعقوب هم در عملیات خیبر شهید شدند: مادر شهدا)
یعقوب متولد ۱۳۳۷ بود. در بهبوههی انقلاب و غائلههای رنگینش قد کشید و در دوران جنگ به افتخار پاسداری نائل آمد. فرمانده محور عملیاتی لشگر مکانیزه ۳۱ عاشورا بود، که در خیبر دعوت حق را با تمام وجود لبیک گفت! وهمچون فرمانده اش شهید باکری مفقودالاثر شد
آن روزها محمد برادر کوچکترش آسمانی شده بود و دل یعقوب در حسرت شهادت آنقدر شکسته بود که صدایش خیلی زود به ملکوت رسید و ندای استجابت شیرینش در سرزمین وجودش طنین انداز شد...
پیش از عملیات خیبر بود که رضا را به گوشهای کشاند و گفت: «به خاطر مادر بیشتر مراقب خودت باش، رضا من رفتنی ام. بعد از خدا پدر و مادر را به تو میسپارم!» یعقوب رفت و به تأسی از فرمانده اش حمیدباکری مفقودالاثر شد...
, مادر شهدا
یعقوب در تشیع جنازهی برادر کوچکترش "محمد"
رضا معلم بود، شغل انبیا بالاخره راه حق را به او نشان داد. بعد از آنکه ندای حق رهبر انقلاب دفاع از اسلام را واجب کرد... خانه و تدریس را رها کرد و به جبهه رفت. به همین سادگی!
در مجنون، عاشق لیلا شد و دنیا که تاب این عشق را نداشت، رضای مجنون را خیلی زود به لیلایش رساند... و اثری از او به جا نگذاشت! رضا هم جاویدالاثرهمچون فرمانده اش
محمد برادر کوچکتر در سال ۱۳۴۳ به دنیا آمد و در دامان مادری متدین و پدری زحمتکش رشد کرد و خیلی زود بزرگ شد. آنقدر که پیش از برادران بزرگ ترش جام شهادت نوشید و در والفجر ۴ به آرزوی شیرینش رسید!
شادی روحشان الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عج و شفا بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری
خبرنگار جام جم البرز گزارش می دهد؛
حجر گشت مطرح کرد؛