«اعجوبــهای بــود بــرای خــودش یوســف! از طرّاحــی و نقّاشــی تــا نرمــش و ورزش، تــا نویسـندگی، تـا شـوقش بـه دنیـای شـعر و حتـی تـا لوله کشـی و بناّیـی و تراشـکاری؛ طاقـتِ نشسـت هـم کـه نداشـت؛ یعنـی قـرار نبـود آرّام باشـد و آزاد و یـک جـا بنشـیِند و بیـکار.
یـادم نمـیرود آن روزی را کـه مقالـهاش دربـارۀ پیامبـر گرامـی اسـلام (ص) در یکـی از مجلّههــای نوجوانانــه چــاپ شــد؛ یــا آن روزی کــه در مســابقه هندبــال مــدال آورد؛ چــه لحظه هــای شــیرینی در دســت داشــت آن روزهــا؛ همــه ذوق کردیــم، خــودش نیــز هــم. خلاصـه اینکـه ذهـن خـلاّق و گیرایـی داشـت. او همـه ایــن کارهــا را درســت در همــان روزهایـی انجـام داد کـه داشـت پوسـت میانداخـت بـه دورۀ جوانـی؛ یعنـی در حـدِّ فاصـل سیزده ســالگی اش تــا هجده ســالگی.
یوسـف بـه امـام خمینـی (ره) هـم خیلـی ارادت داشـت و اخلاصـش را میشـود از تمـام زندگیاش و از جملههـایِ «دسـت از امـام خمینـی کـه حسـین زمـان اسـت، بـر نداریـد» «امـام را دعـا کنیـد» یـا «مُقَّلـد امـام خمینـی، یوسـف هـادی» کـه در پـایِ نامه هایـش و بـه عنـوان امضـای نویسـنده درج کـرده، فهمیـد.
کار عجیــب یوســف ایــن بــود کــه بــه همــة فامیــل و دوســتانش گفتــه بــود کــه چــه سـرانجام سـرخی خواهـد داشـت؛ و حتـی بـه بعضی هـا گفتـه بـود کـه از ناحیـه سـر بـه شـهادت خِواهـد رسـید! و البتـّه در بیـن آنّ و ایـن، سـندی مکتـوب در هشتم بهمن ماه ۶۶، یعنـی بیسـت و چهـار روز قبـل از شـهادتش بـه دسـتمان داد از منشـوری کـه در ذهنـش ترسـیم کـرده بـود از شـهادت:
هـدف از رفتـن بـه جبهـه چیـزی نیسـت مگـر مبـارزه بـا دشـمن درونـی خـود (جهـاد اکبـر) و نزدیـک شـدن بـه الله و رشـد صفـات الهـی در خـود کـه ان شـاء الله بـه کمـال انسـانیتّ برسـم و لیاقـت شـهادت پیـدا کنـم.
آن روز هـم کـه بـرای یکـی از همرزمانـش نقّاشـی کشـید، زیـرش را بـا امضـای «شـهید یوسـف هـادی» بـه پایـان رسـاند!
زینب دکامی، نخبه شاهد و ایثارگر در گفتگو با خبرنگار جام جم بیان میکند:
خبرنگار جام جم البرز گزارش می دهد؛
حجر گشت مطرح کرد؛